عکستو دیدم و فک کردم زنده ای امااااااااااااا

عشقم مهران ررررررررفت

عکستو دیدم و فک کردم زنده ای امااااااااااااا

مهرانم.

امروز بدجور هواتو کرده بودم.دوس داشتم منو تو بغلت بگیری و از اتفاقی که برام افتاده بود برات بگم و تو منو اروم کنی.

دوس داشتم بهم بگی بهارم کسی اذیتت نمیکنه من پیشتم

مهران رفتی ومن موندم بااهنگاتو و عکسات

گاهی اوقاتت فک میکنم خواب میبینم و دوسدارم زود از خواب بیدار بشم.اما نفسم هیچی خواب و رویا نیس

همه چی حقیقت.

نفسم امروز رفتم بازار.یادته همش تو بازار همو میدیدیم.امروز از جای همیشگی رد شدم. و خیره شدم و به جایی که همش بادوستات وامیستادی

وای چه سخت بود.

مهران بدجور خسته شدم از زندگی.دوس دارم برم یه جای دور و خلوت.بدون وجود هیچ دختر و پسری تنها زندگی کنم باخاطرات تو

مهران کجایی

منو ببر پیش خودت.مهران دیشب خواب دیدم.خواب همون ستاره هارو که باهم نشون کردیم که هر وقت دلتنگ هم شدیم به اونا نگاه کنیم

دیشب تو خوابم اون ستاره هارو دیدم

وای چه پرنور شده بودن.نفسم یه عالمه حرف دارم.ایندفعه که بیام مزارت دوسدارم سر بذارم روسنگت وگریه کنم و همه حرفامو بهت بگم.وگلایه کنم ازت



+ نوشته شده در  پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:,ساعت 20:44  توسط دخترکی ساده